۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

غزلي از استاد شفيعي - افغانستان



آندم که الهه ی محبت
بال و پرِ جستجو گشاید
در عرش خدا فرشته ی عشق
دروازه ی آرزو گشاید
بگذار که اهرمن ببندد
بر من درِ دوزخِ هوس را
رنگینی جلوه ی تمناست
زیبا اثری که عشق دارد
هر نقش بدیع پدیده ی اوست
نازم هنری که عشق دارد
مشاطه ی شاهدِ روان است
پرداز جمال آرزوها
ای دوست همای عشق هرگز
بر خار و خس آشیان نسازد
تا مرغ سرا به اوج پرواز
با بال سبک عنان نسازد
تا بحر به قطره حل نگردد
خرشید به ذره می نگنجد
من اختر تابناک مهرم
من زاده ی آفتاب عشقم
هر شعله که از دل حسد خاست
گردد نه حریف تاب عشقم
بگذار ز خجلت آب گردد
شمعی که در آفتاب سوزد
کابل٢۸/٢/١۳۴١

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر