شعر جديدي از جعفر سرخي
===================
صيد خسته
آن نگاه مست تو در چشم من جا مانده است
در ميان اهل ماتم خنده تنها مانده است
بس كه دل در حسرت ليلي جمالي خون گريست
هم چو مجنون دامنش ياران به دريا مانده است
بهر صياد اين تامل چيست صيد خسته را
گو به دان ابرو كمان قتلم به ايما مانده است
بار خاطر مي شود آيينه را زنگار دل
داغ زنگاري نيم! آيينه اعمي مانده است
با تو اي اهل نظر انديشه ام دمساز نيست
زآن كه آن دفتر پر از من گشته ، بي ما مانده است
مذبح عشق است و من در حيرتم ياران هنوز
خنجر ابرو و دل آن جا و اين جا مانده است
شيوه ي نامردمي دارد جهان دون از آن
چشم وامق تشنه ي ديدار عذرا مانده است
كار (سرخي) جان من ديگر به رسوايي كشيد
بس كه دل در بند آن چشمان شهلا مانده است
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر