۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

شعري از زوشا بيرانوند - خرم آباد

آرزو

==================
دم دمه های غروب


نوازش های بارا


نتوزیع آرامش اذان


دخترک در کوچه های گذر

آسمان می خندید


هیس!


انگار خدا صدایش زد


بگو...


برگونه هایش دلي شکفت


چشم بست


و تو را آرزو کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر