۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

تشکر از دوستان

دوست عزیز جناب حیدری از ابراز همدردی شما سپاسگزاریم - انجمن ادبی فردوسی تبریز
======================================
دوست عزیز جناب ناشناس : تمام نظریات رسیده را مطالعه می منیم و از ابراز محبت های شما همیشه سپاسگزار بوده ایم - انجمن ادبی فردوسی تبریز

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

تسبیح هر دست
چو با نامردمان هستی ، شبت خوش باد من رفتم
تو مهر از من چو بگسستی ، شبت خوش باد من رفتم
به هر نقشی تو دل بستی ، شدی تسبح هر دستی
نپیچی رخ چو از پستی، شبت خوش باد من رفتم
چو این خسته دلم خستی ز عهد جاودان رستی
به هر بیگانه پیوستی ، شبت خوش باد من رفتم
تو گفتت لاف هستی بود که عشقت خود پرستی بود
توتا جانا چنین هستی ، شبت خوش باد من رفتم
به هر جایی که بنشستی ، سرای هستیم بستی
ندیدم چون تو من ، مستی ! شبت خوش باد من رفتم
اگر چه تو زبردستی ، نیم صید چنین شستی
چو توراه وفا بستی ، شبت خوش باد من رفتم
چه خوش گفت این سخن ( سرخی ) به دان نامهربان دلبر
تو مهر از من چو بگسستی ، شبت خوش باد من رفتم

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

استاد طنز در گذشت

استاد بزرگ طنز آذربایجان و ایران دار فانی را وداع گفت :
=====================================
دیروز بیست و سوم مرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه در ساعت هفده و سی دقیقه در بیمارستان امام رضای تبریز استاد بزرگ طنز و نویسنده ی بزرگ و روزنامه نگار پر تلاش پیشکسوت حمید آرش آزاد دارفانی را وداع گفتند . استاد مسعود شریعتی که در هنگام در گذشت استاد آرش در بالین ایشان بودند بلافاصله دوستان را یاخبر نموده و یاران در در غم از دست دادن استاد سوگوار نمودند . استاد آرش یکی از اعضای فعال انجمن ادبی حافظ فضولی تبریز بودند . انجمن ادبی حافظ فضولی تبریز این ضایعه ی تاسف بار را خدمت جامعه ی ادبی آذر بایجان و ایران تسلیت عرض می نماید:
انجمن ادبی حافظ - فضولی - تبریز

استاد طنز حمید آرش آزاد درگذشت


استاد حمید آرش آزاد درگذشت
===================
استاد بزرگ طنز آذربایجان و طناز بزرگ ایران زمین روز شنبه بیست سوم مرداد ماه دارفانی را وداع گفت . این
نویسنده بزرگ و شاعر طنز پرداز و روزنامه نگار پر تلاش بعد از چندی مبارزه با بیماریش دار فانی را در حالی
وداع گفت که خیل دوستارانش و بزرگان ادب و فرهنگ این سرزمین نگران حال وی بودند . آرش آزاد سالیان
درازی در راه آزادی قلم زد و شعر نوشت و آثاری که از وی باقی است نشانگر روح بزرگ و آزاده ی این دلیر مرد آ ذربایجان است راهش مستدام و روانش شاد :
انجمن ادبی فردوسی تبریز - جعفر سرخی

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

یاد خدا

غزلی دیگر از سرکار خانم راسخ و جعفر سرخی
============================
کس را هوس صحبت ما نیست در این شهر
جزباده بر این درد دوا نیست در این شهر
ما قصّه ی خود از سرِ اخلاص بگوییم
افسوس که گوش شنوا نیست در این شهر
بازی شب و روز نگر عمر عزیز است
آن هم که به جز جورو جفا نیست در این شهر
از ساقی و آن صف زده مژگان سیاهش
جز خون جگر حاصل ما نیست در این شهر
بسیار کشیدیم ز بی مهری یاران
گویی که دگر اهل وفا نیست در این شهر
از یاد، خدا رفته و ما مرثیه ی خواندیم
حاشا که مگر یاد خدا نیست در این شهر ؟
(راسخ )چه نکو گفت در میکده (سرخی)
کس را هوس صحبت ما نیست در این شهر

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

چند غزل جدید

مِیْ فروش

آن چنانم سرخوش از پیمانه های می فروش
سرخوشان بردندم از میخانه تا خانه به دوش
زاهدان را چون غم پیمانه و میخانه نیست
پیکی از سوی تو آمد باده نوش و پرده پوش
دیدمش بر شیشه ی شب می زند انگشت غم
در گشودم تا فرود آید درون دل خموش
گفتمش ما باده نوشان ، بیدلانیم! تا کجا
سرّ دل دانیم و آریم جان خفته در خروش
از دلم تا دلْسِتان روی تو خواندم غزل
زان غزل آمد به مکتب خانه ی این دل سروش
عارفی در میکده نقش ترا در جام ریخت
سینه زان پیمانه آمد هم چو باده در خروش
من ز کوی دوستی با تو زدم نَرْدِ صفا
بگذر از خویش و از این خوان صفا یک جرعه نوش
گفته بودم خود پرستی رسم نا اهلان بُود
باده را جانا پرستم تا که جان آید به هوش
گر که "راسخ" مِیْ نخورده باده اش بر باد شد
هم چو ( سرخی ) سر خوش است از باده ی پیمانه نوش
"ا سرخی و خانم ژیلاراسخ"


دلْسِتان ( سروده ی ژیلا راسخ )

از دلم تا دلْسِتان روی تو خواندم نوای های وهوی

هوی درویشان شنیدم یا علی ویاعلی گشتم خموش

می فروشان دل نیفروزند ودلهاشان بسوخت

پیکی از سوی تو آمد دین ودل را کرده نوش

من ز کوی دوستی با تو زدم نَرْدِ صفا وبیدلی

شرط درویشی نباشد تاکه دل هارا بگردانی خموش

بر خدایم شکوه بردم تا که یـارب یاربم را بشنوی

نِیْ در این دشت ستم آیی و بر جانم زنی چوب فروش

گفتمش ما مِیْ فروشان بیدلانیم! دل کجا آید بکار

سرّ دلها او فقط داند و ما در یوزه گانیم و بگوش

عارفی در میکده نقش ترا در جــــــام ریخت

جام عشقت، نقش جان کردیم و از،نوش تو نوش

گفته بودم خود پرستی رسم نا اهلان و نامردان بُود

ما دراین منزلگه اخلاص بیداریم و پیوسته بهوش

یارب این مستان و میخواران همه اهل دل اند

در حَرم حُرم ترا دارند و در مستی زنند بانگ سروش

گر که راسخ مِیْ نخورده باده اش بر باد شد

این سر شوریده و آن مستی اش هم برده هوش

ژیلا۲۰۱۰/۷/۳۱
نوشته شده در ساعت توسط

http://www.jilarasekh.com/

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

جدید ترین مطالب وبلاگ: غزلی مشترک خانم راسخ - جعفر سرخی

جدید ترین مطالب وبلاگ: غزلی مشترک خانم راسخ - جعفر سرخی: "خروش خم شمع رخسار تو را دیده و پروانه شدیم آشنای تو شده با همه بیگانه شدیم دل دیوانه ی ما را به زنجیر که بست ؟ که کنون گرم خط ابجد طفلانه..."