۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

تركيب بندي از استاد بارق شفيعي - افغانستان

ساز هستی

============================
ز بادِ صفاخیزِ اردیبهشت

جهان گشته زیبا چو باغ بهشت

ز نقش طبیعت بود دشت و دَر

گریبان كُهْ تا به دامان کشت
نکو تابلوی قشنگ بهار
ز پیراهن گل جهد بوی عشق

به گلبن بشورد سخنگوی عشق

ز زیر و بم ناله ی آبشار

به باغ است برپا هیاهوی عشق

به مشکوی خود دل ندارد قرار.

کنون شعله در پر که دارد نهان؟

به غیر از شباهنگ آتش به جان

چنان شور بخشد به دل ناله اش

که گرمی خون بر رگ نوجوان

زهی سینه های چنین پُر شرار!

درین فصل زیبا که باغ و چمن

لطیف است و رنگین چو اشعار من

شبانگه که گردن بریزد ز لطف

به دامان دوشیزه ی گُل پرن

کند خیره چشمان مرغ بهار.

به باغ آی ساقی که مستی کنیم

به یاد کسی گُلپرستی کنیم

بده باده تا هر دو بیخود شویم

در آن بیخودی ساز هستی کنیم

نهال تمنا دهد برگ و بار.

دمی شامگاهی بیا سیر گل

بر افروز رخسار و ده جام مل

که در نور مه؛ آفتابی زنیم

می که آورد نشه ی عقل کل

ببینیم بی پرده گر پرده دار.

نشینیم در چشم بلبل به باغ

بگیریم از غنچه بر کف چراغ

در آن روشنی با نگاهی دقیق

بخوانیم در لاله تفسیر داغ

بیابیم سوز دل داغدار.

کابل : حمل 1335

غزلي از زهرا شعباني - هنديجان



تو عاشقم نشدی

==================


غروب بود و خیابان هنوز روشن بود

مناره ها همه با (قل اعوذ...) روشن بود

من و تو پشت ترافیک (شهرک پردیس)

و رادیو روی ایران نیوز روشن بود

منی که رنگ نگاهم تبی جنوبی داشت

و چشمهای تو چون تام کروز روشن بود

دوباره شب شد و در جمع شاعر ما

چراغ یک غزل دلفروز روشن بود

میان آنهمه لبخندهای اجباری

هجوم درد و غمی سینه سوز روشن بود

اگر چه قلب من آنشب کنار تو جا ماند

تو عاشقم نشدی مثل روز روشن بود!

شعري از زوشا بيرانوند - خرم آباد

آرزو

==================
دم دمه های غروب


نوازش های بارا


نتوزیع آرامش اذان


دخترک در کوچه های گذر

آسمان می خندید


هیس!


انگار خدا صدایش زد


بگو...


برگونه هایش دلي شکفت


چشم بست


و تو را آرزو کرد

شعري سپيد از سارا ياني - كرمانشاه

كرمانشاه - سارا ياني
==========
رديف را گم کرده ام

در صف خواستنها

وزن........

بالا مى رود

از خوردن افعال

بيچاره قافيه

در ميان

حجم سنگين

فکرم

سرگردانست

مصرع را ديشب

باختم

به يک پيمانه

بيت تمام شد

ونفهميدم کيستم

(۲)

حجم نگاهت را

در نگاهم

خلاصه كن

سنگين است

نمي فهمم نگاهت را

غربتم رادر ميان دستانت

جاي ده

غريبم نمي بيني؟!

مرا در آغوش گرمت

آرام كن

تنهايم

نمي فهمي؟!

بغضم را

با صدايت بشكن

ساكتم

نمي شنوي؟!

آه!نازنينم

دفتر شعرم را

بسوزان

خسته ام

نمي بيني؟!

نامه هاي شيرينت را

پاره كن

دلگيرم

نفهميدي؟!

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

غزلي از ديار همدان - ابولقاسم حيدري


غزلي از آقاي ابولقاسم حيدري - همدان

==================

سر سبزي نو بهار! رفتي


پروانه ي بي قرار! رفتي


پيچيده به باغ ،عطرو بويت


گل پونه ي چشمه سار! رفتي


درموسم غنچه هاي رنگين


آخر به كجا نگار! رفتي؟


درآن شب نحس وغم گرفته


بر پيك اجل سوار رفتي


تاريك شد آشيانم آخر


مهتاب شبان تار! رفتي


اي پاك تراز زلال چشمه


آئينه ي بي غبار! رفتي


اي پادشه ملك دل و دين!


افسوس ازاين ديار، رفتي


صوت وسخنت چه دلربا بود


خوش لهجه تر از هزار ! رفتي


داغت به دلم چو لاله بنشست


دردانه چه بي گدار رفتي

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

شعر جديدي از جعفر سرخي

شعر جديدي از جعفر سرخي

===================
صيد خسته
آن نگاه مست تو در چشم من جا مانده است
در ميان اهل ماتم خنده تنها مانده است
بس كه دل در حسرت ليلي جمالي خون گريست
هم چو مجنون دامنش ياران به دريا مانده است
بهر صياد اين تامل چيست صيد خسته را
گو به دان ابرو كمان قتلم به ايما مانده است
بار خاطر مي شود آيينه را زنگار دل
داغ زنگاري نيم! آيينه اعمي مانده است
با تو اي اهل نظر انديشه ام دمساز نيست
زآن كه آن دفتر پر از من گشته ، بي ما مانده است
مذبح عشق است و من در حيرتم ياران هنوز
خنجر ابرو و دل آن جا و اين جا مانده است
شيوه ي نامردمي دارد جهان دون از آن
چشم وامق تشنه ي ديدار عذرا مانده است
كار (سرخي) جان من ديگر به رسوايي كشيد
بس كه دل در بند آن چشمان شهلا مانده است

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

با كمال تاسف شنيديم كه


با كمال تاسف شنيديم كه استاد آرش طنز نويس خوب ديار آذربايجان در بيمارستان به علت بيماري معده بستري هستند .

اميدواريم هر چه زودتر استاد بهبود يافته و به آغوش خانواده و جامعه ي ادبي و انجمن هاي ادبي باز گردند 0

انجمن ادبي فردوسي تبريز - سرخي

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

استقبال از بهار

اولين شعر استاد علي نظمي تبريزي در سال 1389

=====================================

عيد شد بنشست در گلشن به جاي خار ، گل

در گلستان مي توان چيد از سر ديوار ، گل

از وجود گل چمن چندان كه خالي گشته بود

گل فروشان از كجا آورده اين مقدار ، گل ؟

باغبان ديگر به گل چينان نبندد راه باغ

زآن كه در هر گوشه دارد خرمن و خروار ، گل

بلبلان از ديدن باغ و تماشاي بهار

هر نفس در رقص مي آيند در منقار، گل

صد ره اي دل ! با تو مي گفتم كه : لختي صبر كن

مي رسد نوروز و مي چينيم ديگر بار ، گل

هر كه اواز صحن باغ و كوچه باغ آيد برون

دارد او در دست ، يا در گوشه ي دستار ، گل

يك دو ماهي شد كه در كنج قفس خاموش بود

بلبل طبع مرا آورد در گفتار ، گل

سير گلشن خوش بود ( نظمي ) ولي هوشيار باش

چشم تا بر هم زني رفته است از گلزار ، گل

اول فروردين 1389

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

از ساحل ارس تا ساحل اروند رود

به سوي اهواز
سفر روز بيست نهم اسفند 1388 از شهر تبريز به مقصد كرج آغاز شد و روز دوم فروردين از تهران رهسپار ديار خوزستان شديم - اولين سفر ما به ديار قهرمانان جنگ بود - به سرزمين خوزستان - هر چند بليط قطار با زحمت و دلهره از بود و نبود نصيبمان شده بود ولي واقعا خوش شانس بوديم كه در آن ترافيك سنگين مسافرت توانسته بوديم يك كوپه ي چهار تخته دربست در اختيار داشته باشيم و از اين نظر چه رفت و چه بر گشته مان از نظر وسيله ي بسيار راحت بوديم - من بودم و همسرم كه ايشان نيز دبير بازنشسته هستند و دخترمان .
وقتي به اهواز رسيديم از خوش شانسي راننده ي تاكسي محل اسكان را مي شناختند و ما را مستقيم بردند و جلوي ستاد اسكان ناحيه يك اهواز پياده كردند . اولين چيزي كه جلب نظر كرد شلوغي محل اسكان بود و گفت و گوي مسافران تازه رسيده كه همه بدون استثنا به دنبال بهترين جا بودند و چه زيبا و خونسرد مسول اسكان كه از خوشانسي در آن جا بودند و از عرق چهره اش معلوم بود در تكاپوي بيست و چهار ساعته است جواب مي دادند . خلاصه اين كه گفتم جناب رئيس بدون وسيله هستم و من هم جاي خوبي مي خواهم و ايشان هم با خونسردي و لبخند فرمودند خوب يه جاي خوب و تميز در مركز شهر داريم آن هم مال شما فعلا يك چايي صرف كنيد و البته شام هم مهمان ما هستيد و اشاره كرد ند به نزديك درب ورودي كه سماور بزرگي نهاده بودند و من هم فكر كردم ايشان شوخي مي كنند ولي بعد از صرف يك چايي بسيار دلچسب شخص محترمي كه حتي اسم ايشان را هم نمي دانستم و نپرسيدم وسايل ما را داخل ماشيني نهادند و چند دقيقه بعد جلوي مدرسه ي كوثر پياده مان كردند و به سرايدار مدرسه هم سفارشي كرده و بدون اين كه فرصت تشكر از ايشان را داشته باشم به ستاد برگشتند . اين بر خورد اوليه يك خاطره ي بسيار زيبايي در ذهم من و همسرم و مخصوصا دختر م ايجاد نمود و خستگي شانزده ساعت تهران اهواز را از تن به در كرد و كلاسي كه در اختيار ما بود واقعا تميز و مجهز به يخچال و تلوزيون بود . هنوز جا به جا نشده بوديم كه سرايدار گفت حمام گرم و آماده است و اين خودش برايمان بسيار لذت بخش بود - محل اسكان ما تقريبا در مركز شهر بود و آن چه را كه شوخي قلمداد كرده بودم چيزي جز واقعيت نبود كه جاي بسيار زيبا و تميز در مركز شهر به طوري كه تمام مدتي كه آن جا بوديم تمام مسير رفت و برگشت تا لب كارون و بازار و غيره احتياجي به ماشين شخصي نبود - شام هم مهمان ستاد بوديم و واقعا از اين كه با اين همه مشكلات آموزش و پرورش چه تلاشي كرده بودند كه با حداقل امكانات حداكثر كيفيت را به وجود آورند جاي سپاس فراوان دارد . من در همين جا از رياست ناحيه وكليه ي همكاران كه مسوليت ستاد را بر عهده داشتند صميمانه تشكر و قدر داني مي كنم هر چند تاسف خوردم كه چرا اسامي گرانقدرشان را نپرسيدم . اميدوارم روزي در تبريز بتوانم جبران اين محبت هايشان را بنمايم .اما در مورد خود شهر اهواز در هياهوي سفر هاي نوروزي چيزي بهتر از تصوير نيست ...

قطار زيباترين وسيله ي نقليه براي افراد ي كه قصد لذت بردن از مسافرت را دارند

شب هاي كارون - اهواز

شب هاي كارون - اهواز

شب هاي كارون - اهواز

شب هاي كارون - اهواز


بازار پاكستاني ها - اهواز

بهار اهواز

گرده ي درخت خرما - اهواز

خيابان هاي اهواز

قايق هاي تفريحي روي كارون - اهواز

پل معلق - اهواز

پايه هاي پل در مرحله ي نخست نشان از فرو نشستن آب كارون دارد - اهواز
مدت دوشب و سه روز در اهواز بوديم از تمام نقاط شهر ديدن كرديم و واقعا زيبا و دلنشين بود و از خوش شانسي ما هوا هم مساعد و گاهي هم باراني و دلچسب مي شد . بدون تعارف همان برخورد اوليه مسولين ستاد واقعا مسافرت را تا آخر برايمان لذت بخش نمود و باز هم از دوستان و همكاران گرامي ستاد اسكان اهواز - ناحيه ي يك بي اندازه سپاسگزاريم و به اميدي كه دوباره سفري به اين ديار زيبايي ها داشته باشيم .

آبادان

آبادان
شهر زيباي آبادان در كنار كارون و اروند رود يكي از شهرستان هاي زيباي استان خوزستان است . شهري كه با جلوه ي زيبا و قديمي خود هنوز هم گرد و غباري از جنگ تحميلي را روي درو پيكر خود دارد .در بدو ورود همانند اهواز با چهره ي شاداب مسولين ستاد اسكان فرهنگيان رو به رو شديم و بقيه موضوع را به روايت تصوير ببينيد .
نمونه اي از بنا هاي بعد از جنگ - آبادان
زن ماهي فروش - آبادان

كارون و اثري از جنگ
آثار باقي مانده از جنگ

دبستان محل اسكان - مرضيه ي آبادان
كريدور مدرسه مرضيه

كلاس اول يك - اطاق اسكان

اطاق سكان يكي از لنج ها در ارورند رود


لنج هاي ماهيگيري آماده براي سفر به دريا

نخل بارور

آب آشاميدني جهت پخش در خانه ها - جزيره ي مينو

نخل هاي جزيره ي مينو
نخل هاي سوخته از جنگ تحميلي - جزيره ي مينو

نخل هاي سوخته از جنگ تحميلي
نخلستان سوخته

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

خرم شهر

اطاق اسكان - خرم شهر
خرمشهر
شهر ي كه در ابتدا بندر محمره بود و سپس به خرم شهر تغيير نام داد . ودر جنگ تحميلي بيشترين خسارت ها را متحمل شد تا آن جايي كه به خونين شهر تبديل گشت و در اثر پايداري دلاورمردانش و ديگر رزمندگان دشمن ستيز دوباره به خرم شهر مبدل گشت و امروز خرم است و سرفراز .
ستاد اسكان فرهنگيان در بدو ورودمان با همان صميميت مردمان اهواز و آبادان خير مقدممان گفتند و به محل اسكان راهنمايي كردند . مدرسه اي بسيار زيبا و با تمامي وسايل از كولر و يخچال و تلوزيون گرفته تا سرويس هاي بهداشتي و حمام و آشپزخانه و ديگر لوازم مورد لزوم مسافراني كه فقط با لوازم شخصي وارد شهر شده اند . هر چند آسمان گاه خاك آلود و گاه باراني بود ولي روي هم رفته بسيار دلنشين و زيبا مي نمود . جا دارد از زحمات برادران مسول ستاد اسكان فرهنگيان اين شهر زيبا تشكر نمود .
خرم شهر با تمام زيبايي هايش هنوز هم چهره ي جنگ زده ي خود را در گوشه و كنار شهر به چشم مسافران نوروزيش مي نماياند و يكي از اين مكان ها كه واقعا جنگ را در آن جا مي شود ديد موزه ي جنگ خرمشهر است .

قسمتي از موزه ي جنگ خرمشهر



عكسي يادگاري از باز گشت مردم به خرم شهر بعد از آزادي آن ( موزه ي جنگ )


و اين خرم شهر اشت كه توسط صداميان خدا نشناس به خونين شهر تبديل شده است

( موزه ي جنگ )


و اين خرم شهر است در كنار اروند رود زيبا



شب هاي خرم شهر