ساز هستی
============================
ز بادِ صفاخیزِ اردیبهشت
ز بادِ صفاخیزِ اردیبهشت
جهان گشته زیبا چو باغ بهشت
ز نقش طبیعت بود دشت و دَر
گریبان كُهْ تا به دامان کشت
نکو تابلوی قشنگ بهار
ز پیراهن گل جهد بوی عشق
به گلبن بشورد سخنگوی عشق
ز زیر و بم ناله ی آبشار
به باغ است برپا هیاهوی عشق
به مشکوی خود دل ندارد قرار.
کنون شعله در پر که دارد نهان؟
به غیر از شباهنگ آتش به جان
چنان شور بخشد به دل ناله اش
که گرمی خون بر رگ نوجوان
زهی سینه های چنین پُر شرار!
درین فصل زیبا که باغ و چمن
لطیف است و رنگین چو اشعار من
شبانگه که گردن بریزد ز لطف
به دامان دوشیزه ی گُل پرن
کند خیره چشمان مرغ بهار.
به باغ آی ساقی که مستی کنیم
به یاد کسی گُلپرستی کنیم
بده باده تا هر دو بیخود شویم
در آن بیخودی ساز هستی کنیم
نهال تمنا دهد برگ و بار.
دمی شامگاهی بیا سیر گل
بر افروز رخسار و ده جام مل
که در نور مه؛ آفتابی زنیم
می که آورد نشه ی عقل کل
ببینیم بی پرده گر پرده دار.
نشینیم در چشم بلبل به باغ
بگیریم از غنچه بر کف چراغ
در آن روشنی با نگاهی دقیق
بخوانیم در لاله تفسیر داغ
بیابیم سوز دل داغدار.
کابل : حمل 1335