۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

غزلي از استاد علي نظمي تبريزي

دل و دين
==================

چون شكوه كنم از تو كه بردي دل و دينم؟

زيرا كه به عشق تو نه آن بود نه اينم

مستانه شبي از پس آن پرده برون آي

تا چند به سوداي جمال تو نشينم

گر آمدم از كعبه به بتخانه مكن عيب

آن روز چنان بودم و امروز چنينم

ديدم چو رخ خوب تو اي خسرو خوبان

سوداي تو زد داغ غلامي به جبينم

در حسرت ديدار تو جانم به لب آمد

با زآ و ببين در نفس باز پسينم

( نظمي ) همه دانند كه از دولت سعدي است

گر شهره به اشعار لطيف و نمكينم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر