۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

شعري ازعليرضا الياسي - سراب



آنجا که شعر و شاعریم را ربوده اند

در کوچه های بسته ی تاریک انتظار

با دستهای سرد زمستان دریده اند

گلهای سرخ ونازک پیراهن بهار

مشتی شکست حادثه را در سکوت شهر

مردی نگاه کرد ولگد زد به آسمان

زن در فشار دست هوس لحظه ای نشست

گم شد میان فاجعه ی عصر بی کران

دیوار می کشید مرا در هجوم سنگ

آوارهای خسته ،زمین را به خاک زد

امشب کلنگ حادثه ها پرسه می زند

دیشب امید خشک مرا کشت و چاک زد

آنقدر در نگاه شب افتاد و لیز خورد

آن کودکانه های شما تا بزرگ شد

زل زد به چشم آینه تا آدمش کند

در انعکاس چهره ی او نیمه گرگ شد

تا شد کتاب حادثه در دست مادرم

افسانه در صدای پدر آشناتر است

در شاهنامه هاکه تمامی نداشتند

قتل پدر به دست پسر آشنا تر است

در های های گریه فقط زوزه می شنید

گوش زمانه های پر از خنده ای سیاه

بغض سپید و خشک تو را رنگ می زدند

باخرده شیشه ها ی هوس در گلوی آه

پایان نداشت رقص شب روح جاده ها

در لابه لای هرم نفس ها ی دود ودم

جایی نبود فاجعه را گم کنیم باز

در وسعت زبان پر از واژه های کم

در راستای ریل خدا سوت می کشید

تا از کنار دست گناهت عبور کرد

پر پیچ بود راه سراشیب زندگی

شیطان درست فاصله ها را مرور کرد

با مهرع.الیاسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر