جان به لب رسيده
زخـم دگـر زدي دلا صـيد به خون تپيده را
عاشـق كــف بـريـده وخـلوت دل گزيده را
اي بت مست مه جبين , پرده ي نقش ملك چين
از چه كمان كشي ز زين , كـودك ناز ديده را
در رخ صيقــلي نـگـر هيـچ اگـر نديده اي
مسـت كمين گشاده و ترك كمان كشيده را
باز بـه شـوق ديـدنـت , بـا غزلي غزال من
در دل دامـت افــكنم , مـرغ دل رميده را
من قد خود كمان كنم , زلف تو در ميان كنم
تـا كـه زنـي تو داغ نو , اين دل داغ ديده را
گر چـه شـراب وصل تو هيچ نصيب من نشد
ليك به جان و دل خرم , باده ي سرخ ديده را
كـن نظري دمي دلا , ( سرخي ) مست باده را
تا كـه به پايت افكند , جان به لب رسيده را
زخـم دگـر زدي دلا صـيد به خون تپيده را
عاشـق كــف بـريـده وخـلوت دل گزيده را
اي بت مست مه جبين , پرده ي نقش ملك چين
از چه كمان كشي ز زين , كـودك ناز ديده را
در رخ صيقــلي نـگـر هيـچ اگـر نديده اي
مسـت كمين گشاده و ترك كمان كشيده را
باز بـه شـوق ديـدنـت , بـا غزلي غزال من
در دل دامـت افــكنم , مـرغ دل رميده را
من قد خود كمان كنم , زلف تو در ميان كنم
تـا كـه زنـي تو داغ نو , اين دل داغ ديده را
گر چـه شـراب وصل تو هيچ نصيب من نشد
ليك به جان و دل خرم , باده ي سرخ ديده را
كـن نظري دمي دلا , ( سرخي ) مست باده را
تا كـه به پايت افكند , جان به لب رسيده را