۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

غزلی جدید از جعفر سرخی


دست گلچین


دوش در آیینه بر پیشانیم چین دیده ام
چهره ی شاداب هستی را چه مسکین دیده ام
دیده ی بینا سیه بین گشته از آه و فغان
اشک را بر مردمان دیده بالین دیده ام
آشنایی با من ای عکسی که در آیینه ای
یادم آمد دی تو را با زلف پر چین دیده ام
گنج قارون و قناعت هر دو در آیینه است
آن یکی نزد شهان ، دست گدا ، این دیده ام
تار موهای سپیدم گفت در آیینه دوش
وه جوانی را خراب از برف سنگین دیده ام
قاب آیینه ز اشکم گشته ( سرخی ) خیس ازآن
غنچه ی نشکفته را در دست گلچین
دیده
ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر