این غزل به مناسبت تشریف فرمایی ریاست محترم جمهور به استان آذربایجان شرقی در سومین سفر استانی در خدمت ایشان قرائت گردید که مورد توجه قرار گرفت و از طرف ریاست جمهور آقای دکتر محمود احمدی نژاد و نیز از طرف بنیاد شهید توسط سردار جمشید نظمی مورد تشویق قرار گرفتند .
=========================================
از کجا باید سخن آغاز کرد
دفتر خونین دل را باز کرد
باید اینک شعر را معنا کنیم
چامه ای با رنگ خون انشا کنیم
ای قلم ، بنویس از یاران عشق
از رشادتهای سرداران عشق
لحظه های تلخ و شیرین داشتیم
روزهای شاد و غمگین داشتیم
ای برادر خود چنین می خواستیم
زخم ترکش بر جبین می خواستیم
خود بر آن بودیم تا بی سر شویم
از شهادت لاله ی پرپر شویم
ای قلم ! امشب مرا یاری نما
خون دل بر دفترم جاری نما
زانکه امشب از جنون خواهم نوشت
از درفش و تیغ و خون خواهم نوشت
ای سوارانی که جان را باختید
تا شفق با مرکب خون تاختید
بیمتان هرگز نبود از جنگ و خون
سفره گستردید در دشت جنون
عشق را از کربلا آموختید
آتشی در سینه ها افروختید
با شما در آن فراسو دیده ایم
مرگ با خود روی در رو دیده ایم
دیده ایم آری برادر دیده ایم
زخم ها در پیکر و سر دیده ایم
دیده ایم آری برادر مرگ را
بر زمین افتادن صد برگ را
زخم تیر و ترکش خمپاره ها
لاله های پرپرو صد پاره ها
تا افق در جاده ره پیموده ایم
جبهه بر خاک شهادت سوده ایم
هشت وادی بود دوشادوش ما
بیرقی مجروح در آغوش ما
دست بر دست این علم گردیده است
بس علمدار دلاور دیده است
باکری بوده ست پرچمدار عشق
نیست دیگر پیش ما سردار عشق
ای گل من بوی یاران داشتی
بوی سبز نوبهاران داشتی
بی تو باغ ماجراحت دیده است
باغ ما،فصل شهادت دیده است
بوی غربت می دهد این سرزمین
شهر ما صد زخم دارد بر جبین
چشم بر راه تو دارم تا غروب
ای تو رشک ماه خورشید جنوب
دیگر از دل انتظار صبر نیست
آسمان دیده ام بی ابر نیست
گریه هایم رنگ خون دارد هنوز
خون دل از دیده می بارد هنوز
در دلم طوفان غم بر پا شده ست
دامن از خونابه چون دریا شده ست
خواب را امشب به چشمم راه نیست
هیچکس از درد من آگاه نیست
ای دریغا ! کاروان عشق رفت
(( باکری )) آن ساربان عشق رفت
کاروان رفته ست ما جا مانده ایم
در کویر تشنه تنها مانده ایم
شوق پرواز و رهایی داشت او
رو به کوی آشنایی داشت او
او خدایی بود و سوی او شتافت
چهره گلگون ، سوی کوی او شتافت
اینک ای دل ، آن گل پرپر کجاست؟
فاتح (( فتح المبین )) (( خیبر )) کجاست ؟
او وصال یار در سر داشته است
روزگاری دیده بر در داشته است
وصل جانان بود عمری آرزوش
دید دلبر را شبی در روبروش
جان سپرد آخر به جانان وصل شد
تا گذشت از فصل هجران ، وصل شد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر