غزلی جدید از جعفر سرخی
بلبلم مانده ام از صاحت گلزار جدا
در غمم خویش جدا گرید و اغیار جدا
شمع مي سوخت و با سوزش او مي ناليد
پر پروانه جدا ؛ مرغ گرفتار جدا
هستیم سوخت و بر باد فنا داد مرا
دختر تاک جدا ، دلبر و دلدار جدا
کرد اسیر نگه خویش دگر باره مرا
غمزه ی یار جدا، نرگس بیمار جدا
از پریشانی زلف تو سخن ها می گفت
مست و هوشیار جدا ، زاهد و خمار جدا
در غم (سرخي) شوريده همه مي نالند
خويش و بيگانه جدا ابر جدا يار جدا